در سالهاى ۴۸ - ۱۳۴۷، اندک اندک جرأت آن را در خود یافته بودم که بروم سوى نوشتن کلیدر. در آن ایام پارهاى از پایان رمان را نوشتم که به لحاظ حسّى و معنایى از آن چه اکنون مىبینید؛ هیچ فاصلهاى نداشت، و آن بر شانه کوه بر شدن پیرمرد «کلمیشى» بود به جستجوى فرزندان و برادر و خانمان، از آن مایه که انسانى مجنون چنان تواند کرد و گویى که آن مرد با کوه و آسمان سخن مىگفت و مىپرسید ک
در سالهاى ۴۸ - ۱۳۴۷، اندک اندک جرأت آن را در خود یافته بودم که بروم سوى نوشتن کلیدر. در آن ایام پارهاى از پایان رمان را نوشتم که به لحاظ حسّى و معنایى از آن چه اکنون مىبینید؛ هیچ فاصلهاى نداشت، و آن بر شانه کوه بر شدن پیرمرد «کلمیشى» بود به جستجوى فرزندان و برادر و خانمان، از آن مایه که انسانى مجنون چنان تواند کرد و گویى که آن مرد با کوه و آسمان سخن مىگفت و مىپرسید کجایید اى پسرانم، برادرم… و پانزده سالى از دوره کار جدّى داستاننویسىام مىگذشت تا به آن جرأت دست یافته بودم. پس چنان چه در گفتگویى اشاره کردهام دعا – مناجات گونهاى نوشتم به یارى خواهى از بزرگان – پدران زبان و ادبیات درى، و آغاز کردم بدان کار و پیوسته مىپیمودم تا در نیمه دوم سال پنجاودو و نیمسال اول پنجاوسه، احساس کردم داستانهایى خارج از متن کلیدر در ذهن دارم که مىبایست در مجالى مناسب آنها را بنویسم، کنار بگذارم و باز بر سر کار کلیدر بشوم؛ زیرا مىپنداشتم کلیدر تا پایان دهه پنجا مرا به خود خواهد برد. پس، در مقطعى از کلیدر آن را کنار گذاشتم و پرداختم به داستانهایى که ذهنم را مىآزردند و باید مىنوشتمشان تا از آنها نجات یابم. پیش از این دستنوشت دوم «پایینىها» رمانى نسبتاً مفصل را به پایان برده و آن را کنار گذاشته بودم. اکنون باید مىپرداختم به داستانهاى «عقیل، عقیل / از خم چمبر / دیدار بلوچ / و… روز و شب یوسف». پرداختم و نوشتم. اما… تا باز به کلیدر باز گردم، چندى هم کار دشوار تئاتر «در اعماق» مرا برد و پیش از آن که تئاتر به پایان رسد و من بتوانم به مهمّى که در پیش دارم برسم، در پایان سال ۱۳۵۳ – اسفندها – مرا بردند براى دو دقیقه به زندان؛ یعنى دو سال. چاپ عقیل – عقیل در زندان به دستم رسید، دیدار بلوچ (سفرنامه) و از خم چمبر (چنبر) را بعد از آن آزمون دو ساله به چاپ سپردم، پایینىها سربهنیست گم شد، و روز و شب یوسف هم – که گویا به ناشر سپرده بودم – در خروار دستنوشتههایم به دیده نیامد. پس در گمان من روز و شب یوسف هم رفته بود همان جا که رمان پایینىها و نمایشنامه کوتاه درخت رفته بود! قضا را، در آخرین خانه تکانى نسخه تایپ شده مندرس و دستخطى از آن یافت شد. و این دفتر که شما پیش رو دارید، همان بازمانده قریب سى سال پیش است که باز یافت شده و دریغم آمد که در سلسله داستانهاى این قلم جاى نگیرد. زیرا به یاد دارم که از زمرهآثارىست در سه وجه مثلثى از اضطراب نوشته شد. الف: دور شدن از کلیدرب: درگیر بودن با کار تئاتر مسئولیتهاى آن، نیز سفرهایى که گروه تدارک دیده بود در خطّه جنوب کشور. پ: زندگى – معیشت – کار – اداره و فضاهاى روزمره آن ایام. گرچه به یادآوردن همه جور خاطرات خوشایند نیست و برخى را باید به فراموشى سپرد؛ اما بازیافت روز و شب گمشده یوسف، از نظر من بدان مىارزد که لحظاتى خود را در چنان مقطعى از عمر باز بینم، همچنین عطش و آتش نوشتن را در مثلث هیجانى – اضطرابآور آن سالهاى عمر و آن ایام به یاد بیاورم. اینک روز و شب یوسف؛ نوشته سال یکهزار و سیصد و پنجا و دو. محمود دولتآبادىتهران، مهر ۸۲
برای خرید نسخه چاپی کتاب
روز و شب یوسف
با تخفیف ویژه
اینجا
کلیک کنید.
به دلیل رعایت حقوق ناشر امکان دانلود pdf کتاب روز و شب یوسف وجود ندارد.
ارسال رایگان کتاب برای خرید اینترنتی کتاب طبق طرح های سایت ایران کتاب انجام میشود.
خوبچی - khoobchi - khoobchi.com - خوب چی