بهترین ها همه در یک جا
کتاب حسنی و گل خندان، نوشتهٔ مژگان شیخی، یک مجموعه داستان های کوتاه برای کودکان و نوجوانان است که در سال 1375 توسط انتشارات قدیانی منتشر شده است. این مجموعه، در 64 صفحه منتشر شده است.
داستان های این مجموعه، موضوعات مختلفی را در بر می گیرند. برخی از این موضوعات عبارتند از:
داستان ها، با نثری ساده و روان نوشته شده اند و دارای تصاویری زیبا و جذاب هستند. این امر، باعث شده است که کتاب برای کودکان و نوجوانان جذاب باشد.
از جمله ویژگی های مثبت این کتاب می توان به موارد زیر اشاره کرد:
در مجموع، می توان گفت که کتاب حسنی و گل خندان، یک کتاب ارزشمند و کاربردی است که می تواند برای کودکان و نوجوانان مفید باشد. این کتاب، می تواند به پرورش صفات اخلاقی و تربیتی کودکان و نوجوانان کمک کند.
در اینجا، به بررسی برخی از داستان های این مجموعه می پردازم:
داستان "حسنی و گل خندان"، داستانی دربارهٔ حسنی است که با گل خندان دوست می شود. حسنی، با مهربانی و فداکاری، گل خندان را از دست پیرزنی که می خواست گل را بخرد، نجات می دهد.
داستان "فلفل نبین چه ریزه"، داستانی دربارهٔ پسری است که حرف گوش نمی دهد. او از مادرش می خواهد که برایش فلفل بخرد، اما مادرش، به او می گوید که فلفل نبین چه ریزه، تند است. پسر، حرف مادرش را گوش نمی دهد و فلفل می خورد. او، با خوردن فلفل، حسابی تند می شود.
داستان "تا گوساله گاو شود"، داستانی دربارهٔ پسری است که می خواهد گاودار شود. او، با کمک پدرش، یک گاو کوچک می خرد. پسر، با صبر و تلاش، گاو را بزرگ می کند. در نهایت، گاو، صاحب یک گوساله می شود.
اینها، تنها چند نمونه از داستان های این مجموعه هستند.
در ادامه، به بررسی یکی از داستان های این مجموعه، به نام "حسنی و گل خندان"، می پردازم:
داستان "حسنی و گل خندان"، داستانی دربارهٔ حسنی است که با گل خندان دوست می شود. حسنی، با مهربانی و فداکاری، گل خندان را از دست پیرزنی که می خواست گل را بخرد، نجات می دهد.
داستان از این قرار است که حسنی، پسری مهربان و فداکار است. او یک روز، در پارک، گل خندانی را می بیند. حسنی، از گل خندان خوشش می آید و با او دوست می شود.
یک روز، حسنی در پارک است که پیرزنی را می بیند که می خواهد گل خندان را بخرد. حسنی، نمی خواهد که گل خندان را از دست بدهد. او، با مهربانی و فداکاری، از پیرزن می خواهد که گل خندان را از او نخرد.
پیرزن، از حسنی می خواهد که برایش پول بدهد. حسنی، پول ندارد. او، به پیرزن می گوید که گل خندان را با عشقش می خرد.
پیرزن، از حرف حسنی می خندد. او، گل خندان را به حسنی می دهد و می رود.
حسنی، با خوشحالی، گل خندان را به خانه می برد. او، گل خندان را در باغچه خانه اش می کارد. گل خندان، با عشق حسنی، رشد می کند و به یک گل زیبا تبدیل می شود.