بهترین ها همه در یک جا
لیست افعال ترکیبی با get همراه معنی فارسی
افعال ترکیبی با get در زبان انگلیسی بسیار رایج هستند و می توانند معانی مختلفی داشته باشند. در این لیست، معنی هر فعل ترکیبی با get به زبان فارسی آورده شده است.
همچنین، در بخش نمونه های استفاده از افعال ترکیبی با get، مثال هایی از نحوه استفاده از این افعال در جمله آورده شده است.
فعل ترکیبی | معنی فارسی | مثال |
---|---|---|
get across | چیزی را به کسی یا جایی برساند | I got across my point to the class. (من منظورم را به کلاس رساندم.) |
get ahead | در زندگی پیشرفت کند | He got ahead in his career. (او در شغلش پیشرفت کرد.) |
get along | با کسی رابطه خوبی داشته باشد | We got along well with our new neighbors. (ما با همسایگان جدیدمان رابطه خوبی داشتیم.) |
get around | از یک مشکل یا مانع عبور کند | He got around the rule by using a loophole. (او با استفاده از یک راه حل، از قانون عبور کرد.) |
get away | فرار کردن | She got away from the accident without a scratch. (او از تصادف بدون آسیب جان سالم به در برد.) |
get back | به جایی یا چیزی که قبلاً بود برگشت | I got back to my hotel room after a long day of sightseeing. (من بعد از یک روز طولانی بازدید از جاذبه های گردشگری به اتاق هتلم برگشتم.) |
get down | شروع به انجام کاری کردن | I got down to work as soon as I got home. (من به محض اینکه به خانه رسیدم شروع به کار کردم.) |
get down to | شروع به انجام کاری کردن | We got down to business after the introductions. (ما بعد از معرفی ها شروع به کار کردیم.) |
get in | وارد شدن | I got in the car and drove to the store. (من سوار ماشین شدم و به فروشگاه رفتم.) |
get into | درگیر چیزی شدن | I got into a fight with my brother. (من با برادرم دعوا کردم.) |
get off | از چیزی یا جایی جدا شد | I got off the bus at the next stop. (من در ایستگاه بعدی از اتوبوس پیاده شدم.) |
get on | موفق شد کاری را انجام دهد | I got on well with my new job. (من از شغل جدیدم راضی بودم.) |
get out | از چیزی یا جایی خارج شد | I got out of the car and went inside. (من از ماشین پیاده شدم و داخل رفتم.) |
get over | از یک مشکل یا مانع عبور کرد | I got over my cold in a few days. (من سرماخوردگی ام را در عرض چند روز پشت سر گذاشتم.) |
get round | موفق شد کسی را متقاعد کند | I got round my parents to let me go to the party. (من پدر و مادرم را متقاعد کردم که به مهمانی بروم.) |
get through | از یک مشکل یا مانع عبور کرد | I got through the exam with flying colors. (من در امتحان با موفقیت قبول شدم.) |
get to | به جایی یا چیزی رسید | I got to the airport just in time to catch my flight. (من درست به موقع به فرودگاه رسیدم تا پروازم را بگیرم.) |
get up | از خواب بیدار شد | I got up early this morning to go for a run. (امروز صبح زود از خواب بیدار شدم تا بدوام.) |
get used to | عادت کردن | I got used to the new city after a few weeks. (من بعد از چند هفته به شهر جدید عادت کردم.) |
get away with | مجازات نشدن برای کاری | He got away with stealing the car. (او بدون مجازات برای دزدیدن ماشین فرار کرد.) |
get down to business | شروع به کار کردن | We got down to business after the introductions. (ما بعد از معرفی ها شروع به کار کردیم.) |
get in touch | تماس گرفتن | I'll get in touch with you later. (بعداً با شما تماس می گیرم.) |
get off the hook | از مجازات فرار کردن | He got off the hook for the crime. (او برای جنایت مجازات نشد.) |
get on with | با کسی کنار آمدن | I'm trying to get on with my new boss. (من سعی می کنم با رئیس جدیدم کنار بیایم.) |
get out of hand | از کنترل خارج شدن | The situation is getting out of hand. (وضعیت از کنترل خارج شده است.) |
get rid of | خلاص شدن از چیزی | I need to get rid of this old couch. (من باید از این مبل قدیمی خلاص شوم.) |
get something across | چیزی را به کسی یا جایی برساند | I should get my point across to the class. |
همچنین گذشته get فعل got است و مثال های آن را میتوانید در زیر مشاهده کنید.
فعل ترکیبی | معنی فارسی |
---|---|
got across | موفق شد چیزی را به کسی یا جایی برساند |
got ahead | موفق شد در زندگی پیشرفت کند |
got along | با کسی رابطه خوبی داشت |
got around | موفق شد از یک مشکل یا مانع عبور کند |
got away | موفق شد از یک وضعیت خطرناک فرار کند |
got back | به جایی یا چیزی که قبلاً بود برگشت |
got down | شروع به انجام کاری کرد |
got down to | شروع به انجام کاری کرد |
got in | موفق شد به جایی وارد شود |
got into | درگیر چیزی شد |
got off | از چیزی یا جایی جدا شد |
got on | موفق شد کاری را انجام دهد |
got out | از چیزی یا جایی خارج شد |
got over | از یک مشکل یا مانع عبور کرد |
got round | موفق شد کسی را متقاعد کند |
got through | از یک مشکل یا مانع عبور کرد |
got to | به جایی یا چیزی رسید |
got up | از خواب بیدار شد |
got used to | به چیزی عادت کرد |
نمونه های استفاده از افعال ترکیبی با get